ماجرای یک درد ؛ نقد و بررسی فیلم شماره ۱۷، سهیلا
یک صندلی سپید در میانه قابی از یک اتاق تاریک و مرور آدمهایی با ویژگیهای متفاوت که روی این صندلی روایتگری میکنند؛ زن، مرد، پیر، میانسال، مرفه، فقیر، مذهبی، تحصیلکرده و … شماره ۱۷، سهیلاست! و «شماره ۱۷، سهیلا » قرار است روایت زندگانی افرادی از جامعهی پیرامون ما باشد که با وجود نادیده گرفته شدنِ آن چه که بر آنها میگذرد، ماجرای دردشان، از قاب دوربینِ «محمود غفاری» پنهان نمانده است. اگرچه به نظر میرسد بکر بودن موضوع فیلم در بسیاری از موارد، باعث شتابزدگی کارگردان در پرداختن به بعضی معضلات و مانع از ارائه راهکار منطقی شده است اما همچنان میتواند آغازگر کنشگریهای اجتماعی پیرامون این مسئله باشد.
او در این فیلم ماجرای دختری را به تصویر میکشد که قریب به ۴۰ سال سن دارد؛ به شیوهی مرسومِ زندگیهای مدرن، جدا از خانواده و تنها زندگی میکند، وضعیت مالی مناسب و فعالیت اجتماعی دارد و در اوقات فراغت، اعتماد به نفس از دست رفتهی حاصل از پا به سن گذاشتگیِ خود را با سالنها، عملهای زیبایی و … بازیابی میکند و نبض داستان همین جاست؛ ترس از آینده؛ واهمهای که اگر سهیلا برای آن چارهای نجوید، رنگ واقعیت به خود خواهد گرفت؛ آیندهای بدون همسر و فرزند و بدون پشتوانه … .
راهکارهایی که او در این میان میجوید مخاطب را در طول فیلم با خود همراه میسازد؛ راهکارهایی که یا «تعمداً» بنا بوده بیانگر استیصال و شتابزدگی شخصیت سهیلا باشد و یا «سهواً» نتیجهی میدان دید کوچک نویسنده در مواجهه با چنین مسئلهای؛ چرا که تنها با در نظرگرفتن تیتر راهکارها، مخاطب به این نتیجه میرسد که اگر به هر دلیلی و از هر طریقی امر ازدواج میسر نشد، تابلویی مقابل ادامه زندگی فرد نمایان خواهد شد که :”شما به پایان راه رسیده اید!” در حالی که باید این نکته خاطر نشان شود که زندگی تنها یک مسیر است؛ مسیر دشواری که پیمودن آن به تنهایی ملالتآور و سخت خواهد بود اما انتخاب همسفر نیز به همان اندازه دشوار و دارای اهمیت است و نمیتوان فقط برای رهایی از تنهایی در مسیر و یا به طمع توشه همسفر، او را برگزید که اگر بنا به انتخاب از طریق چنین معیارهایی است، تحمل رنج تنهایی در مسیر ممکن است کمتر آسیب زا باشد!
البته امید است آژیر خطری که کارگردان در فیلم به صدا در میآورد به گوش تصمیمسازان این حوزه برسد که اگر دیر شود، موانع برطرف نشود و راهکار مناسب ارائه نشود، ترس از رسیدن به تجرد قطعی ممکن است افراد درگیر با این مسئله را به راهکارهای جایگزینی وادارد که عواقب ناگواری در پی خواهند داشت؛ مانند سکانسی از فیلم که در آن پسری سی ساله، تنها با هدف تأمین مالی با خانمهایی که در آستانه تجرد قطعی قرار گرفتهاند، قرار ازدواج میگذارد!
افزون بر این، نکتهای که فیلم در پرداختن به آن، آن گونه که باید موفق عمل نکرده است مسئلهی تشکیل خانواده به معنای بستری برای تربیت انسانی و اجتماعیِ نسل آینده است و تحقق چنین موردی در گام اول لزوم بلوغ عقلی برای تصمیمگیری در مورد مسئله ازدواج در طرفین را میطلبد که سهیلا در چندین سکانس فیلم به خوبی نشان داد که هنوز از آن بیبهره است؛ برای مثال جایی که تصمیم میگیرد – به عنوان یک زن بالغ ۴۰ ساله – برای ازدواج سراغ زبالهدان خاطراتش برود و دست به ترمیم رابطههای ناموفق دوران نوجوانیاش بزند تا شاید امیدی باشد. درست همین جاست که فیلم، صدای خندههای عصبی سهیلا را پخش میکند ولی مخاطب صدای خرد شدن شخصیتِ انسانی یک زن را میشنود.
شاید در زمان نگارش این بخش از فیلمنامه، این سوال در ذهن نویسنده هم ایجاد شده باشد که آیا انتخاب یک عدد به عنوان ملاک برای شرایط ازدواج نادیده گرفتن شاخص رشد عقلی یک انسان نیست؟ شاخصی که نه تنها در گروی تحصیلات و ثروت است و نه هیچ چیز دیگر. اثبات این مدعا را میتوان از میان صحبتهای ناپختهی پیرمرد ثروتمند، دختر مذهبی، پسر کارمند و سهیلایی یافت که روی صندلی کانون همسریابی در حال شرح اهداف خویش از ازدواج هستند!
سکانس پایانی فیلم اما شاید میخواهد سیلی نهایی را به صورتهای در خواب غفلت فرورفتهی نهادهای متولی امر ازدواج بزند؛ آن جا که آخرین تقلای دختر، درستترین راهکار او، آموزش دیدن است. اما درد درست از جایی است که آن قدر جایگاه درستی برای آموزش اصولی مسائلی از این دست وجود ندارد که غفاری مجبور میشود، شاید تنها برای نشان دادن اهمیت مسئلهی آموزش مهارتهای ازدواج، از چنان فردی که جایگاه اصلیترین مهارت ها را وارونه جلوه میدهد، در فیلم استفاده نماید.
صحنهی دویدن و در نهایت صدای نفسهای بریده بریدهی سهیلا نشان از پایان ماجرایی است که کارگردان دغدغهی نمایش آن را برای مخاطب داشته است اما شاید اگر گوش شنوایی وجود داشته باشد، اگر دغدغهمندی در جایگاهی که توانایی تصمیمسازی و عمل دارد، قرار داشته باشد میتواند بشنود و ببیند که افرادی در جایگاه سهیلا، چه دختر و چه پسر، در جامعه و جایی کنار ما نفس میکشند و دردناک است اگر روزی نفسهایشان بریده بریده شود!
مهشید احمدی زاده؛ مسئول خواهران انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه علم و صنعت