بینش و نگرش؛ عامل اساسی مسائل خانواده مصاحبه با دکتر سینا کلهر معاون فرهنگی اجتماعی مرکز پژوهش های مجلس شورای اسلامی
به طور کلی میزان اثرگذاری رسانهها در نگرشها نسبت به الگوی ازدواج چقدر است؟
اگر کمی به صورت موکد نگاه کنم باید بگویم که نقش رسانه در میان متغیرهای متعددی که در شکلگیری نظام ذهنی و نگرشی ما وجود دارد اعم از خانواده، مدرسه، نهادهای اجتماعی، دین و منبرها، رسانه نقش بسیار پررنگ و تعیین کنندهای دارد. پیش از آن که ما بخواهیم به مسئله ازدواج نگاه کنیم باید تصویر شکل گرفتهی ناشی از تأثیرات نظام رسانهای در خانواده را بررسی کنیم.
امروز در کلان شهرها با این مسئله مواجه هستیم که قداست نهاد خانواده خدشهدار شده و این مهمترین اتفاق است. من فعلاً قصد بررسی قداست خانواده در دین را ندارم اما امر خانواده در نظام ارزشهای اجتماعی ما یک نهاد مقدس نهادینه شده است و به همین خاطر افراد برای تشکیل آن تلاش میکردند و ضمن دستیابی به آن یک نوع احساس رضایت خاطر در افراد به وجود میآمد.
خانوادهی مبتنی بر ازدواج دائم که پایداری و بقای بیشتری دارد به یک نهاد عرفی تبدیل شده و با صورتهای دیگری از ارتباطات فراخانوادهای و غیرمبتنی بر ازدواج دائم همعرض دانسته شده است و به همین خاطر کمکم در جامعه جریانهایی به وجود آمدهاند که میگویند میتوان زندگی غیر از خانواده داشت؛ ذیل ازدواج سفید، یا روابط دوستی و … .
اتفاق دیگر که متأثر از فضای رسانه رخ داده، امر فانتزی و تفننی شدن تشکیل خانواده است که به بالا رفتن سن ازدواج منجر میشود. این دسته از افراد میگویند که انسان زیر ۱۸ سال کودک است و اصلاً نباید ازدواج کند و در پی تصویب قانونهای آن هستند، سپس فرد در هنگام جوانی هم باید جوانی کند و لذت ببرد، هنگام میانسالی هم شرایط را برای ازدواج فراهم نمیبیند، در بزرگسالی که میخواهد در کهنسالی تنها نباشد، ازدواج میکند.
بحث سومی که بنده روی آن خیلی تأکید دارم مسئلهی بیروح شدن خانواده است؛ منظور این است که همیشه خانواده کانون رشد و حرکت انسان به سمت کمال بوده و این طور نبوده که فقط نیازهای جنسی و عاطفی افراد برطرف شود اما خانوادهی امروز به پاسخگویی به نیاز جنسی و عاطفی تقلیل پیدا کرده و ویژگی برجستهی خود را از دست داده است. این مسئله، هم ناشی از جریان رسانهای است و هم جریان فردگرایی آن را تشدید کرده است. هرچه من دنبال آرزوها و موفقیتهای شخصی باشم، دیگر رشد شریک زندگیام ارزشی ندارد و در نتیجه اصل اساسی یعنی «ما بودن» گروه خانواده از بین میرود و کم کم جای خود را به منیتهای افراد میدهد.
البته ما دربارهی نظریهای صحبت میکنیم که قائل به تأثیرگذاری نظام رسانهای بر محیط اجتماعی است. میتوان طرح کرد که رسانهها بازنمای تحولات اجتماعی هستند و خیلی رسانه را مقصر ندانیم. بنده خیلی اعتقادی به این بحث ندارم. افرادی که در این حوزه کار کردهاند هم نهایتاً بر تاثیر تعیینکننده رسانه تاکید کردهاند.
بنظر می رسد شما تأثیر رسانه را بسیار پررنگ میبینید. فکر نمیکنید موانع ازدواج هم در تحولاتی که فرمودید تأثیرگذار هستند؟
اگر خیلی روشن بگویم بنده ارادهگرا هستم. در میان عوامل نگرشی و عوامل ساختاری، قطعاً بر تأثیر نگرش و بینش تأکید میکنم. شما زندگی این نسل را با نسلهای پیشین مقایسه کنید؛ از جهت مهیا بودن شرایط زیرساختی و زیربنایی اعم از اقتصاد، اشتغال، مسکن و غیره اصلاً قابل مقایسه نیست. کاملاً روشن است که مسئله بر روی نوع نگاهشان به زندگی است. در حالی که در شرایط جدید، امکانات اقتصادی و اجتماعی شما به مراتب گستردهتر شده است اما به دلیل آن که توقع از زندگی مشترک به صورت بنیادی دگرگون شده، احساس میکنید که هیچ کدام از اینها جواب نمیدهد. آن تصویر از زندگی آرمانیِ مشترک که مبتنی بر تفاهم، رفاه و دارندگی بیپایان و رسیدن به درخواستهای تمام نشدنی افراد هست، تصویری است که شما را درگیر این وضعیت میکند که همیشه احساس میکنید چیزی کم است و این نارضایتی شرط اساسی این نوع جهانبینی است. به همین خاطر من کاملاً معقتدم که بخشی از تحولاتی که در رسانه وجود دارد میتواند بازنمایی باشد اما بخش عمده توسط رسانه ساخته شده است. آن قدر بینش موثر است که به عنوان یک پیشران اساسی زندگی عمل میکند؛ اگر یک درصد بینش شما تغییر کند، هزاران اثر در بقیهی حوزههای زندگی شما خواهد داشت.
برخی از تغییرات میتواند واکنش طبیعی جامعه به مشکلات قبلی در الگوی خانواده باشد. مثلاً تصویر ما از گذشته ظلمهای زیاد علیه زنان در خانواده است. شما معقتد نیستید که این واکنشها طبیعی هستند؟
ابتدا دو مسئله را باید از هم تفکیک کنیم؛ وقتی شما با چشم انداز امروزتان به گذشته نگاه میکنید باید حواستان باشد که شما با مفاهیم امروز، گذشته را بازخوانی میکنید. من نمیدانم نگاهی که دو نسل گذشته به روابط بین زوجین داشته مثل همان نگاهیست که الان دارد یا خیر. آیا مواردی که امروز به عنوان خشونت دانسته میشود در گذشته هم آن طور دانسته میشده است؟
بخش زیادی از چیزی که امروز ذیل مصادیق خشونت آورده شده روابط طبیعی بوده که در روابط زوجین پیش میآمد. شما نمیتوانید بگویید که در زندگی گذشته خشونتهای بسیار زیادی وجود داشته و در زندگی امروز خشونت وجود ندارد. در گذشته نگاه افراد به این صورت بود که درست یا غلط، خواه یا ناخواه باید زندگی را به انتها برسانند و به همین خاطر مصادیقی از ناسازگاری را تحمل میکردند. در زندگیهای امروز هم هست؛ از زد و خورد فیزیکی و خشن بگیرید تا اختلافات عقیدتی اما الان تحت عنوان اختلاف مطرح میشود. زوجین به سرعت بعد از اختلافات، زندگی مشترک خود را تمام میکنند و نکتهی عجیبتر این که معمولاً زندگیهای جدیدِ بعد از طلاق هم درگیر خشونت هستند.
تأکید میکنم که مسئله، تأیید این عمل نیست بلکه طبیعی بودن این مسئله در گذشته است. حساسیت ذهن و روح آدمی به صورت مستقیم تحت تأثیر رفاهی هست که در جامعه به وجود آمده. در هر جامعهای اگر یک بلای طبیعی رخ دهد و شرایط جامعه از حالت عادی خارج شود همان رفتارهایی که شما الان خشونت میپندارید ممکن است عادی جلوه کند.
دومین نکته این است که تغییر نگرش به ازدواج در جامعه اتفاقاً ناشی از رفاه در جامعه است. مثلاً در کلان شهر میشود بیگانه شد و به شکل ناشناختهای نیازهای خود را برطرف کرد و از دل یک الگوی مسلط و مقیدکننده که شما را به بند میکشیده است، آزاد شوید. این ناشی از مانع نبوده که اتفاقاً ناشی از فرصت است و رسانه به این فرصت ضریب می دهد. رسانه به شما میگوید زود نباید ازدواج کنید علی رغم این که خود فرد میخواهد و شرایطش را نیز دارد و اگر ازدواج نکند به گناه میافتد و دچار فشار اجتماعی میشود. به کسی که زود ازدواج کرده و راضی هم هست این برچسب را میزند که صغیر و نادان است و از زندگی نمیتواند بهرهای ببرد و او را در وضعیتینشان میدهد که پیش خود میگوید نکند من کار اشتباهی انجام دادهام و به عنوان یک گروه حاشیهای تلقی میشود.
چرا رسانه نمیتواند در یک روستای دور افتاده جلوی آن مرد و زن را بگیرد؟ برای آن که او در بند و زنجیر محدودیتها و اجبارهای اقتصادی و اجتماعی خود قرار گرفته و چارهای جز این گونه عمل کردن را ندارد اما برای کسانی که در کلان شهرها زندگی میکنند رسانه میتواند فرصت های بیشماری را نشان دهد.
در بین مباحث به مسئلهی فردگرایی اشاره فرمودید. یکی از ترس های مانع ازدواج ترس از دست دادن آزادیهای فردی است. لطفا نظرتان را دربارهی تأثیر رسانه بر آن بفرمایید.
ترس ناشی از تفسیریست که ما از زندگی داشتهایم؛ یکی از مواردی که این ذهنیتِ فرد را به شدت شکل میدهد، اصطلاحاً یک مثال زنده از وضعیت او، یعنی خانواههای موجود اطرافش هستند. خواسته یا ناخواسته متأسفانه در بخش عمدهای از این خانوادهها شاهد نارضایتی عمومی هستیم. حالا با نشانههای این که خیلی کم با هم صحبت می کنند و یا این که طلاق عاطفی بین آنها رخ داده است. اگر بحث فرزند و نقش پدری نبود خیلی راحت زندگی را رها میکردند. نمیگویم تعداد این افراد زیاد است اما متأسفانه مهم نیست که اینها چقدر از خانوادههای ما را شکل میدهند، مهم آن است که رسانه اینها را پوشش میدهد. روایتی که اینها از زندگی خود میکنند روایت ناکامیهای خود در رسیدن به خواستههای فردی است و الگویی را در جامعه تثبیت میکنند که با زندگی مشترک نمیشود به خواستهای فردی رسید و این جایگزینِ روایتی است که بیان میکرد تحقق خواستهای فردی با زندگی مشترک آسانتر است.
مصادیق خواستهای فردی هم فرق کرده. یعنی مسئله صرفاً موفقیتهای فردی نیست، عمدهی خواستها مربوط به تعهدات خانوادگی است که افراد از آن فرار میکنند؛ از سفرهای فردی گرفته تا روابط فرازناشویی؛ چرا که هنوز در بستر خانواده امکان تحقق خواستهای اجتماعی و سیاسی وجود دارد. پس پیش از آن که مشکل در روابط زناشویی افراد باشد، مشکل در بینش افرادیست که نوع نگاهشان دربارهی خواستهایشان اشتباه بوده است.
کمی برگردیم به قبل. لطفا دربارهی بی روح شدن خانواده بیشتر توضیح دهید.
من فکر میکنم در گذشته بزرگترین کاری که برای فرد در خانواده صورت میگرفت رشد فرد بود؛ به همین خاطر باور داشتند هرقدر شما خانواده را به موقعتر تشکیل دهید فرآیند رشد شما بهتر اتفاق میافتد. عامل مبسوط کردن ظرفیت افراد مسئولیت است. در آن لحظه از قضا اگر از فرد بپرسید که تا چه حد از زندگی راضی هستی ممکن است که بگوید “ای بابا این چه وضع زندگی است که من صبح و شب در حال دویدن هستم و …” ولی همین فرآیند همراه با مشقت بزرگترین آورده برای فرد بود و او با فرد مجرد قابل مقایسه نیست.
به نظر بنده از یک برهه زمانی به بعد دیگر داشتن شخصیت و بزرگ بودن ارزشمندی خود را تا حدودی از دست داده است. امروز جامعه بین فردی که به بلوغ رسیده و صاحب فکر و اندیشه است با فردی که ثروت بادآوردهای دارد نه تنها تفاوتی قائل نمیشود، چه بسا آن فردی که توانمندی اقتصادی دارد را محترمتر میشمارد.
وقتی شما این عامل اساسی را بگیرید، مهمترین عامل رشد فرد یعنی خانواده هم خدشهدار میشود. زمانی که برای فرد تفاوتی نکند که چقدر واجد شعور و بلوغ هست، پس چرا باید تن به مسئولیت سنگین تشکیل خانواده دهد. تشکیل خانواده یک امر هولناکی است که نباید خیلی ساده به آن نگاه کنیم. البته در گذشته بسیار ساده بوده اما این سادگی به دلیل حمایتهای جدی قبیلهای و خویشاوندیِ همراه این نهاد پرخطر بوده است.
شما فکر میکنید تولیدات فرهنگی ما چه چیزی را بازنمایی کردند که باعث چنین تصوری از ازدواج شده؟
اولاً ما باید به این فکر کنیم که نظام ذهنی جامعه ما مخصوصاً توده جامعه از چه منابعی تغذیه میکند؛ بدون این که عدد مشخصی بگویم اگر فرض کنیم مردم ما زمانی که ماهواره نگاه میکنند صداو سیما را هم نگاه میکنند و اگر نگاه خیلی مثبتی به صداوسیما داشته باشیم که الگوی مناسبی را ترویج میکند در بهترین حالت ذهنیت مردم یک ذهنیت دوگانه و گرفتار یک نوع همهچیزخوارگی در حوزهی مصرف فرهنگی است که به صورت همزمان دو نوع الگو در کنار هم وجود دارد؛ یک الگو که دعوت به خوشگذرانی و بیمسئولیتی میکند و یک الگو که او را دعوت میکند به این که بار مسئولیت به دوش بکشد. خب کلاً خدا بشر را تنبل آفریده است! وقتی شما دو تصویرِ این شکلی نشان می دهید که این قدر با هم تفاوتِ معنا دارد، مشخص است که انتخاب افراد به این سمت نخواهد رفت. حالا اگر این را هم اضافه کنیم که تولیدات صداوسیما هم تقویت کنندهی همان تصویر نظام ماهوارهای است، شما اصلاً نباید از این وضعیت تعجب کنید.
ما در این نشریه موضوعات همباشی و تجرد قطعی را هم مورد بررسی قرار دادیم. چقدر رسانه میتواند در گسترش تجرد قطعیِ خودخواسته و همباشی تاثیر بگذارد؟
تجرد قطعی مولود یک گفتار خیلی ساده ولی بسیار موثر است و آن این که برای این که زندگی تشکیل بدهیم، باید حداقلهای زندگی را داشته باشیم و این امر به طور ظاهری کاملاً عقلانی و منطقی است. به قدری این گفتار قدرتمند است که میتواند مثل کوه جلوی هر ارادهای بایستد؛ شغل ندارم، مسکن ندارم، درآمد که اصلاً نمیتوانم داشته باشم. پس اول اینها را فراهم میکنم ان شاالله اقدام میکنم. این گفتار توسط رسانه به معنای اعم اش منتقل میشود؛ از بالای منبر، در کتابها، در رسانه هم که به وفور نه تنها گفته میشود بلکه عکس آن مسخره میشود؛ سوژههایی که برعکسِ این حالت است را تبدیل میکند به سوژه هایی که نیازمند ترحم هستند و موجوداتی که آدم های پولدار به آنها کمک میکنند، برایشان پول جمع میکنند و بعد هم این پولهایی که جمع میکنند را رسانهای میکنند و کاری میکنند که مردم احساس کنند در یک کار خیر جمعی مشارکت کردند! یعنی رسانه عمدتاً با برچسبزنی و یک جور انگارهی منفی درباره این مدل ازدواجها برخورد میکند. شما اگر میخواهید با تجرد قطعی مبارزه بکنید باید این گفتار را بزنید؛ آن ایدهای که من دربارهی ازدواج نیمهمستقل یک وقتی دنبال میکردم همین بود که شما به راحتی این را بگذارید کنار و تن به یک نوعی از ازدواج که بارش سبک است بدهی . فکر میکنم حداقل اتفاق این است که این تفکر تا حدی بشکند و من عزمی در این بابت نمیبینم؛ به خاطر این که بیش از حد این گفتار منطقی است و کسی جرات نمیکند دربارهی این موضوع حرفی بزند؛ هرچند شاید راه شکستنش این باشد که ما نمونههای متعددی از ازدواجهای وابسته را شکل بدهیم.
همباشی نیز واکنش طبیعی جامعه به همین گفتار است. من فکر میکنم دو نیروی اساسی که باعث شدند افراد بدون هیچ قاعده و تعهدی با هم زندگی بکنند، حقوقی شدن خانواده و تجملاتی شدن بیش از حد خانواده است؛ حقوقی شدن خانواده یعنی همه چیز و همهی روابط خانواده را به بند حقوق کشیده اید. همباشی چه میگوید؟ همه چیز را کنار میگذارد؛ نفقه، مهریه و … . چرا؟ برای این که شما وقتی خانواده را حقوقی میکنید، عاطفه و ازخودگذشتگی که اساس خانواده است _که یک بخشی از ازخودگذشتگی ممکن است به روابط یکطرفه برگردد_ همه را بر می دارید از خانواده. آن را بیروح میکنید. چه چیزی باقی میماند؟ شما فکر میکنید خیلی ساده است ماجرای این که بگویید ۱۱۰ تا سکه را من ضمانت حقوقی میکنم؟ همین حرکتی که میکنید قدرت را به آن زن میدهید که همیشه در گوشهی ذهنش باشد که من یک ابزاری دستم است که بالاخره گوش این را بپیچانم! می دانید حتی اگر عشاق عالم را هم بیاورید محیط خانواده آبستن تنش است. هر نوع رابطهی نزدیکی آبستن تنش است. حالا شما یک نظام اجتماعی و حقوقی میتوانید تنظیم کنید که روابط را جوری تنظیم میکند که تنشها در آن حل و رها میشوند؛ اسلام این شکلی است. حالا بگو به نفع مرد باشد ولی تنش ادامه پیدا نمیکند؛ حالا یک بخشی را زن رها میکند، یک بخشی را هم مرد. شما الان راجع به تک تک موارد، حقوق شرعی و قانونی زنان را میخواهید استیفا بکنید! کار به ماجراهای زبانی هم کشیده میشود؛ مثلاً “چرا شما از عبارتهای محترمانه استفاده نمیکنید؟” خانه پشت صحنهی آدمهاست؛ جایی که آدمها استراحت میکنند، جایی که آدمها مراقبت نمیکنند از گفتار و رفتارشان. شما این محیط را تبدیل به محیط جلوی صحنه میکنید و بعد با نظام حقوقی میخواهید از آن حفاظت کنید. بدش میآید، میگوید “برو بابا حوصله داری!” در همباشی میگوید آقا همدیگر را میخواهیم و پایش میمانیم! همین! البته این اتفاق هولناک است؛ ممکن است عاطفه وارد زندگیشان بشود در حالی که زندگی به هیچ چیز بند نیست. وقتی شما آن جا زیادهروی میکنید از این جا میزند بیرون!
البته یک بخشی از این مسئله هم به این علت است که شما به خاطر این که همه چیز فراهم باشد، همهی امکانها را از پیش روی افراد برداشتهاید. خانواده به نحو هولناکی تن میدهد به این که فرزندش دوست غیرشرعی و غیرقانونی و غیرعقلانی بشود؛ حتی ممکن است روابط در سطح بالایی هم داشته باشد ولی حاضر نیست در قاعده ی ازدواج قرار بدهد. معلوم است که میگوید بگذارید راحت زندگیمان را میکنیم! چه کاری میتوانید در مقابل انجام دهید؟ نه ردی از خودش باقی میگذارد و نه اتهامی وجود دارد! آزادِ آزاد! و یادتان باشد این زندگی، زندگی تلخی هم که شما فکر کنید نیست. همین که فراگیر میشود برای این است که احتمالاً سویههایی از رضایتِ خاطر در آن میبینند. من فکر میکنم اگر مشکل شرعیاش یک طوری حل میشد، با سرعت هولناکی ازدواج موقت و دائم و غیره را کنار میزد. اگر یک مقاومتی در مقابل وجود دارد به خاطر همین مسئله ی شرعی آن است. اتفاقاً همباشی جزو الگوهایی است که تناسب خیلی زیادی با پیگیری و جستجوی خواستههای فردی به همان معنای خوشباشی را هم دارد. این عامل هم ممکن است در گسترش آن تاثیر گذاشته باشد.
و سوال پایانی؛ میتوان گفت تقریباً نظارتی بر تأثیرات گستردهی رسانه بر ازدواج وجود ندارد. شما راهکاری میبینید برای این که بشود این تأثیرات را به سمت عرف و فرهنگ اصیلمان جهتدهی کرد ؟
بدون تعارف، محصولات رسانههای ما بازنمایی کنندهی زندگی تولیدکنندگان و صاحبان رسانه هستند، نه مردم و آنها زندگیشان همین گونه است؛ مذهبی و غیرمذهبی فرقی نمیکند و جهان بینی خودشان را به خوردِ من و شما میدهند. در تربیت، روابط خویشاوندی، روابط زناشویی و حتی نظام سیاسی و اجتماعی. پس شاید تنها اتفاقی که باید بیفتد این است که حداقل به کسانی که در زندگی واقعیشان مثل اینها نیستند هم یک امکانات رسانهای داده بشود. البته مشکلات فراوانی وجود دارد. مثلاً اینها احتمالاً خیلی حرفهای نیستند؛ همان طوری که گفتم در زندگیهایشان راحت هستند و متخصص جنگ روانی و شناخت افکار عمومی که نیستند. من تقریباً امیدی ندارم! به خاطر این که صاحب رسانه باید با خودش بجنگد! این موضوع بابت همین ماجرای ازدواج در سنین پایین پیش آمد. عمدهی تحقیقاتی که من انجام دادهام نشان میدهد که ازدواجها در محیطهای روستایی و عشایری انجام میشود و نمیخواهم اصلاً منکر این بشوم که یک جاهایی ظلم میشود ولی مثلاً در این ۳۶ مصاحبهای که همکارهای من امسال در روستاهای مختلف انجام دادند ۷-۸ مورد آن در ۱۱ سالگی با طرف دوست بوده؛ دوست اجتماعی هم نه، بلکه دوست عاطفی و جنسی بوده و با او ازدواج کرده؛ رضایتشان هم از همهی آن مدیران و ماهایی که در شهر زندگی میکنیم بسیار بالاتر است ولی نظام رسانهای شما تن به این نمیدهد. چرا؟ برای این که او نمیتواند بپذیرد دخترِ خودش در آن سن ازدواج بکند. دختر او محکوم و مجبور است که حداقل تا ۱۷-۱۸ سالگی صبر کند، حتی اگر در ۱۲ سالگی واقعاً به بلوغ جنسی رسیده باشد و واقعاً دلش بخواهد ازدواج کند و یا پسرش هم همین طور. همهی این افراد اگر ملاحظه نداشتند به راحتی میآمدند پشت سر ماجرای ممنوعیت قرار میگرفتند و قانون تصویب میشد. ۴-۵ نفر آدم که در اینستاگرام یک صفحه و یک دوربین دارند جلوی تصویب شدن آن را گرفتهاند. از این همه انبوه امپراطوری رسانهای که وجود داشته است یک درصد بسیار قلیلی هم گذاشتهاند در اختیار شما! البته همان یک ضربهی محدود هم توانسته کار خیلی بزرگی انجام بدهد ولی نظام رسانهای اساساً پشت این کار نه تنها نیامده بلکه به آن ماجرای دختر مشهد و ایلام و کهگیلویه و بویراحمد فضای رسانهای داد.
فرزندآوری دیگر بالاتر از رهبری وجود دارد که خودش بگوید من اشتباه کردم و خودش پای کار بایستد. هر دفعه هم مطالبه بکند. اتفاقی افتاده است؟
البته این را هم بگویم به شما که راه مقاومت جامعه از رسانه نمیگذرد. من تصورم این است که در یک بازهی طولانی، بعد از دو سه دههای که این وضع تداوم پیدا کند، جامعه احساس میکند که نمیتواند با این وضع ادامه بدهد و به صورت خیلی طبیعی و خودجوش یک سری مقاومتهایی صورت میگیرد گرچه ممکن است کار کاملاً از دست برود.
مصاحبه کننده: مریم نظری و فاطمه نیافر