بر مدار تکلیف؛ مصاحبه با دکتر الهام یاوری عضو هیئت علمی دانشگاه تربیت مدرس
خانم دکتر الهام یاوری متولد سال ۵۵ در تهران و بزرگ شدهی شهر اصفهان از یک خانواده پرجمعیت با چهار خواهر و برادر هستند. ایشان اکنون استاد دانشگاه تربیت مدرس اند و سابقاً در دانشگاه شریف نیز تدریس مینمودند. علاوه بر تدریس در دانشگاه، در بنیاد ملی نخبگان مسئولیت داشته و معلم مدرسه هم هستند. همچنین تحصیلات خود را در دانشگاه شریف و سپس دانشگاه برکلی آمریکا گذراندهاند. ایشان دارای دو فرزند پسر هستند.
از ورود به دانشگاه و رشتهی تحصیلیتان بفرمایید.
من بچهی جنگ بودم و این موجب تصور تکلیفگرایانه از زندگی برای ما بود. دبیرستان که بودم عاشق ادبیات و شعر و هنر بودم. اگر صحبتهای رهبری را در آن زمان گوش کنید دائم در مورد اهمیت کار علمی صحبت میکنند. میفرمایند مسئله سازندگی زنانه مردانه نیست. همچنین این که بسیجی فقط کسی نیست که در جنگ شهید میشود، کسی است که یک کاری که زمین مانده را انجام میدهد. ما احساس کردیم کاری که آن زمان زمین مانده توسعه و سازندگی است. اواسط دبیرستان ادبیات را گذاشتم کنار و تصمیم گرفتم المپیاد شرکت کنم؛ در سال ۷۲ در المپیاد فیزیک یک شکست بد و در سال ۷۳ در المپیاد کامپیوتر موفقیت داشتم.
اواخر ۷۳ همزمان با بحثهای آقای دکتر سروش در حوزهی فلسفهی علم بود. قبلش ایشان خیلی آدم وجیهی بودند. هرروز از رادیو صحبت میکردند تا این که بحثی را تحت عنوان تجربهی دینی شروع کردند. این برای من نقطهی شروع بود. من کتاب تجربههای نبوی ایشان را با ولع میخواندم ولی نمیفهمیدم. بعد علامه جوادی آملی کتابی در جواب آن نوشتند. آن را هم میخواندم و نمیفهمیدم. بنابراین برای آن که بفهمم رفتم فلسفهی علم خواندم. من داشتم کارهای بورسم را انجام میدادم که برای دکترای فلسفه بروم که با همسرم آشنا شدم و در ۲۴ سالگی در معیت ایشان رفتیم خارج.
درستان در دوران کارشناسی خوب بود؟
نه متاسفانه! ورودم به دانشگاه به خاطر المپیاد بود. یکی دو ترم اول هم دانشجوی خوبی بودم ولی به تدریج متوجه شدم مسئلهی ایران مهندسی نیست. از طرفی احساس کردم من علاقه کافی به مهندسی نرم افزار ندارم و باید به دنبال بحثهای مدیریتی بروم. از تقریباً انتهای سال اول شروع کردم دو سه تا رشته را مطالعه کردن؛ کلاسهای دانشگاههای مختلف را شرکت میکردم و با اساتید ارتباط داشتم و کتاب میخواندم. در کل خیلی درس نمیخواندم؛ البته من ۴ ساله تمام کردم که در آن زمانِ شریف بد نبود.
شما دو مدرک ارشد دارید؟
کمی بیشتر! من درسم در ارشد فلسفه را تمام کردم ولی به خاطر کارهای ویزا پایان نامه ندادم و مدرک نگرفتم. در آمریکا برای این که یک گذاری به علوم انسانی داشته باشم و زبانم هم تقویت شود ارشد مدیریت خواندم. خیلی تجربهی خوبی بود و من را به مدیریت علاقمند کرد. دکترا را هم در همین دانشگاه برکلی در رشتهی صنایع شروع کردم؛ در واقع ارشد و دکتری! چون دکتری پیوسته بود.
در دانشگاه برکلی استادی به نام آقای دکتر حامد الگار تدریس میکردند که به طور تخصصی راجع به شیعه و به خصوص ایران در تصوف و عرفان کار کرده بودند. من کلاس ایشان را شرکت میکردم. خلاصه یک ارشد در عرفان و تصوف هم گرفتم. غیر از مدرک فلسفه که ندارم سه تا فوق گرفتم و نهایتاً دکترای مهندسی صنایع که اتفاقاً دفاع نهاییاش همزمان با دوره بارداری من برای فرزند اولم بود.
سخت نبود؟
چرا. واقعاً سخت بود ولی همیشه عرض میکنم که ما اولاً انگیزهی خیلی قوی داشتیم. ثانیاً من همسر خیلی بزرگواری دارم؛ خیلی خیلی به من کمک کردند. این موضوع اتفاقی هم نیست واقعاً. دوسه تا رمز دارد! نقطهی شروع ازدواج ما بر همین مبنا بود. وقتی همسرم را دیدم گفتم اگر دنبال همسر باهوش و زیبا میگردی آدمهای خیلی زیادی هستند. اگر واقعاً دنبال یک مادر خوب برای بچههایت میگردی و کسی که دائماً خانواده را پرتکاپو نگهدارد این جا بمان. الان هم همین طور است؛ بچهها را مجبور میکنم بیشتر کار کنند، همسرم را به چالش میکشم. اصلاً آدم آرامی نیستم. من اگر یک هسته برای هویت زنانه بخواهم تعریف کنم نقش زن در تربیت است. لزوماً هم نباید مادر باشی، به نظر من وظیفهی تربیت همسران و حتی پدران و حتی آدمهای غریبهای که دور و برت هستند را هم داری. خداوند یک توانایی ویژهای به زنان داده که ویژهی تربیت است.
یعنی همسر شما موافق حضور اجتماعی شما بودند…
حتماً! اصلاً علاقمند بودند. خیلی احترام میگذارند به سبک زندگی که من انتخاب کردم و خیلی همراهم هستند؛ به همین جهت در منزل ما بچهها هم یاد گرفتهاند و البته یک کوتاهیهایی از من را بچهها هم پذیرفتهاند و یک توقعاتی را آنها هم ندارند و بنظرم نقش همسر در این مورد خیلی مهم است. چون پدرشان مثبت نگاه میکنند. من در زمان دکترا گاهی خسته میشدم ولی همسرم من را تشویق میکرد.
نکته این هست که بعضیها فکر میکنند میتوانند همهی انتظارات را از همسرشان داشته باشند و بعد یک همسر همراهی داشته باشند؛ اگر من عروسی آن چنانی بگیرم، بار مالی زیادی به همسرم تحمیل کنم، نگاه خودم به خانواده خیلی نگاه اسلامی نباشد نمیتوانم انتظار داشته باشم که همسرم اینطور باشد. همسری که از صبح تا شب برای تأمین معاش خانواده به شدت خسته است، وقتی به خانه میآید میخواهد که قرمهسبزی آماده باشد ولی همسر من وقتی میآید حواسش هست که من خیلی چیزها میتوانستم از او بخواهم ولی نخواستم. پس او هم از من همیشه قرمه سبزی نمیخواهد و درک میکند.
پس در خانواده یک درک بین همهی اعضا هست…
دقیقاً و واقعاً هم این درک، متقابل است.
یک عامل دیگر دوستان خوب بود. من به همهی دختر خانمهایی که میخواهند حضور اجتماعی داشته باشند توصیه میکنم تنها نباشند، در جمع باشند. وقتی من آمریکا بودم _خیلی از اینها لطف خدا بود_ ما در یک جمع ۷-۸ نفره یک کلاس قرآن داشتیم. من از سه چهار ماهگیِ بارداری تا به دنیا آمدن پسرم حتی یک بار هم غذا نپختم. اینها برنامهریزی کرده بودند و هر روز یک نفر ناهار میآورد. من برای فرزند دومم ایران بودم و به هیچ وجه این امکانات را نداشتم! نقش خود آدم در ساخت این شبکه و استفاده از آن خیلی خیلی جدی است و خب فقط استفاده هم نیست شما هم باید کمک کنید. بچهداری خیلی کار وقتگیری است؛ تمام زندگی یک مادرِ تماموقت میشود بچه و برای او حضور اجتماعی شوخی است مگر این که کارها تقسیم شود. راه حل برای تنظیم شرایط با هدفها خیلی زیاد است.
نگرانی نسل ما این هست که ازدواج کنند و نتوانند فعالیت کنند.
یک بحث این هست که نتوانند که بنظرم مطلقاً این درست نیست. دلیلم هم بسیار آدمهایی هستند که توانستند. یک بحث دیگر این هست که سختتر بشود. بالأخره شما یک مسئولیت دیگر در زندگی هم دارید. یک آدم دیگر هم هست که تربیتش بر عهدهی شماست. شما باید برایش فکر کنید و برنامهریزی کنید و خب طبیعتاً کار شما سختتر خواهد شد اما به معنی نشدن نیست. حتماً ارزشمندتر است.
شما دارید نقش مهمی ایفا میکنید. به نظرم دستِکم برای خانمها همین دلشوره داشتن برای تربیت یک آدم دیگر رشد زیادی دارد. فرض کنید من تا وقتی که ازدواج نکرده بودم خیلی هیجانات مذهبی از جنس دانشجویی را تجربه میکردم؛ مثلاً اردو. وقتی ازدواج کردم همسرم از بعضی جهات با من متفاوت بود و به خصوص یک سال اول تمام دغدغهی من این بود که چطور فلان تجربهی شیرین قبلی را بتوانیم حالا دو نفری انجام بدهیم. کتاب میخواندم، دقت میکردم به روحیات ایشان، به روحیات خودم و… .
و نتیجه آن قدر شیرین بود؛ احساس این که یک آدمی هست که من دارم کمک میکنم که آدم بهتری بشود.
شما زمانی به آمریکا رفتید که ازدواج کرده بودید. این تصمیم دوطرفه بود؟
بله. ایشان قبل از ازدواج آمریکا بودند و دکترا گرفته بودند. من به ایشان گفتم که دنبال بورس برای انگلیس هستم و ایشان همان آمریکا را پیشنهاد دادند.
از بابت تفاوت فرهنگها نگران نبودید؟
چرا نگران بودم و واقعاً هم متفاوت بود. باز هم من فکر میکنم توانمندیهای زنانه برای همین گذاشته شده. شما ممکن هست با نزدیکترین فامیل ازدواج کنید ولی بالأخره کم یا زیاد مواجه میشوید با این که او چقدر متفاوت است. هیچ خانم متأهلی نیست که این تفاوت را ندیده باشد؛ حتی کسانی که از مدتها قبل ازدواج با هم ارتباط داشتند. اتفاقاً بنظرم این تفاوت رحمت است. روایتی هست که میفرماید در اختلاف بین شما رحمت خوابیده است. اول این که خانمها در این تفاوتها بیشتر احساس مسئولیت میکنند و این تلاش در خودشان رشد ایجاد میکند. دوم این که خیلی نتیجه شیرین است. گاهی من بعضی چیزها را در همسرم که میبینم پیش خودم میگویم این تأثیر من بوده! البته که من هم از ایشان تأثیر گرفتم و این هم مهم بوده.
اگر شرایطی پیش می آمد که مجبور میشدید به خاطر خانوادهتان از آن موقعیت اجتماعی بگذرید آیا این مسئله را میپذیرفتید؟
حقیقتاً با این مسئله مواجه نشدهام. البته زمانی که فرزند اولم دوماهه بود به ایران برگشتیم و من تقریباً یک سال و نیم قبل از این که مشغول به کار شوم در خانه بودم تا وقتی هم که هر دو فرزندم وارد مدرسه نشدند. طبیعتاً من خیلی از کارهایی را که میتوانستم انجام بدهم، انجام ندادم؛ مشخصاً در این فاصله به من پیشنهاد کار اجرایی هم میشد، من علاقمند نبودم اما این که خیلی فداکاری بزرگی انجام داده باشم، خیر پیش نیامده.
به طور کلی در مسئله تضاد بین موقعیت اجتماعی و وظایف خانوادگی اول این که من اصرار دارم بگویم وظایف خانوادگی به جای وظایف مادری؛ چرا که بعضی اوقات ما به حق همسر توجه کافی نمیکنیم. مثلاً من دیدهام خانمهایی را که میگویند من بچه ندارم، پس میتوانم تماموقت حضور اجتماعی داشته باشم. اینطور نیست.
بنظرم این دوگانهی حضور اجتماعی و وظایف خانوادگی دوگانهی بیخودی است! اگر ما نگاهمان یک نگاه فمنیستی و اُمانیستی باشد، انسان _زن یا مرد_ خودش را مرکز جهان هستی میپندارد. او قرار است به یک چیزهایی برسد مثلاً یک رشد اجتماعی یا تحسین اجتماعی و چیزهای دیگر. او باید تصمیم بگیرد که آیا میخواهد به خاطر خانوادهاش بعضی اوقات از این تحسین و رشد اجتماعی و … بگذرد یا خیر. اما نگاه اسلامی این است که این خانم قرار است به کمال برسد. حضور اجتماعی یک جور مرا به کمال میرساند و حضور خانوادگی یک جور. هردوی اینها برای من سود است؛ اصلاً اینطور نیست که من بخواهم فداکاری کنم و به خاطر یکی از دیگری بگذرم.
یعنی تعادل را میانشان حفظ کردید؟
بله ولی این تعادل اینطور نبوده که من گاهی به نفع یکی از دیگری بگذرم. تنها نکتهاش این است که فرد هر لحظه صادقانه تشخیص بدهد که وظیفهاش چیست والا من یک هدف بیشتر نداشتم. یعنی به طور کلی یک خانم مسلمان یک هدف بیشتر ندارد و آن کمال است.
قبل از ازدواج چه عواملی در شما ایجاد نگرانی میکرد؟
واقعیت این که خیلی زیاد میترسیدم از این بابت که انتخاب، بسیار انتخاب سختی است. زمان شما از زمان ما به شدت بهتر است؛ از این جهت که شما افقهای متعددی در مقابلتان دارید و ساز و کارهای خوبی هم هست که زمان ما نبود؛ مانند مشاوره و … ولی به هرحال تصمیم سختی است. من میترسیدم از این جهت که ازدواج برای ما یک بار در تمام عمر است و ممکن بود تصمیم غلطی بگیرم اما الان که نگاه میکنم میبینم که حتی آن نکاتی که به چشم اشتباه میآید، اینها هم لطف خداست؛ برای این که یک سری چیزها را در شما تقویت کند. به این معنا که خدای من میدانست که فلان چیز نقطه ضعف من است، یک همسری به من داد که اتفاقاً در همان چیز خیلی خوب نباشد تا من تلاش کنم خودم را درست کنم.
آن موقع خیلی به چشمم بزرگ بود چون فکر میکردم قرار است همسرم همه کار را برای من انجام دهد و مرا به کمال برساند اما الان که فکر میکنم میبینم قرار است همسرم من را به کمال برساند ولی روشش فقط معلمی نیست؛ یک بخشی از روشش هم این است که آن چیزهایی که من میخواهم، حاضر و آماده نباشد که من مجبور شوم برنامهریزی کنم، صبر کنم، تحمل کنم، فکر کنم و … .
توصیه شما به بانوان جوان چیست؟
نکته اول صحبت من مسئلهی تصمیم هر آدمی برای زندگیاش است. یک دو راهی وجود دارد که هر آدمی باید سر آن تصمیم بگیرد. یا میخواهد یک موجود خودخواه باشد؛ نه به معنی توهین آمیز، بلکه به این معنی که قرار است همهی مناسبات دنیا را تنظیم کند تا به لذت و آرامش و راحتی بیشتری در زندگی برسد، یا یک موجود خداخواه باشد یعنی موجودی که خودش را در مقابل ساختار بیرون از خودش مکلف میداند و هدفش این است که دائماً تلاش کند که ببیند تکلیفش چیست و آن تکلیف را انجام دهد. این تصمیم را واقعاً و صادقانه باید در زندگی بگیریم. وقتی آدم این تصمیم را بگیرد دیگر اصلاً سختی و آسانی ماجرا برایش مهم نیست.
برای کسی که میخواهد واقعاً به تکلیفش عمل کند، من فکر میکنم حضور اجتماعی با زندگی خانوادگی و مسئولیت خانوادگی حتماً قابل جمع است. یک سری پیش نیازهایی احتیاج دارد؛ بله اگر من بخواهم حضور اجتماعی داشته باشم حتماً نمیتوانم خیلی کارهایی که خیلی از خانمها انجام میدهند انجام بدهم. من نمیتوانم خیلی زیاد مهمانی بروم؛ نمیتوانم خیلی خرید بروم؛ خیلی کارها را واقعاً مجبورم انجام ندهم اما در آن چارچوب فکری که من دارم به این نتیجه رسیدم که ضرورت و فوریت این کار از خرید رفتن و مهمانی رفتن و امثال اینها بیشتر است. اگر هدف من چه از حضور اجتماعی و چه انجام وظایف خانوادگی واقعاً آن تکلیف باشد، این تضاد میانش نیست. بنابراین من واقعاً نگران نیستم که یکی را دارم برای آن یکی قربانی میکنم. به عنوان مثال اگر قرار باشد من به خاطر آن چیزی که دلم میخواهد فرزندم را ببرم مهدکودک حتماً آسیب میبیند ولی اگر من یک وظیفهی دیگری هم انجام میدهم که واقعاً وظیفهی مهمی است، یک حقی است که زمین مانده و من دارم آن را انجام میدهم، اگر من به خاطر خودخواهیام این کار را نکرده باشم، حتماً خداوند جبران میکند؛ اگر من همه تلاشم را کرده باشم، حتماً بچههای من آسیب نخواهند دید. اصلاً خلاف حکمت خداست که یک مسئولیتی را بر عهده من گذاشته باشد و از طرف دیگر چون این مسئولیت را انجام میدهم فرزندانم آسیب ببینند.
بله همینطوره… امیدواریم بیش از پیش موفق باشید. باتشکر از صحبتهای بسیار مفید شما و خیلی ممنون از وقتی که در اختیار ما قرار دادید.
مصاحبه کننده: فاطمه کریمی و فاطمه پروری
سلام علیکم
خوب بود. متشکرم
سلام خیلی خوب بود. واقعا درس گرفتم.
سلام؛ بسیار هم عالی. خانم دکتر یاوری واقعا انسان فوق العادهای هستند؛ خدا انشاءالله حفظشون کنه و سایهشون همچنان بالای سر سمپادیها باشه..
ممنون از مطلبتون.